«معجزه» داراى دو كاربرد عام و خاص است. در كاربرد خاص، «معجزه» بر كارهاى خارقالعادهاى اطلاق مىشود كه پيامبران براى اثبات نبوّت خويش انجام مىدادند و در كاربرد عام، بر هر كارى كه فوق طاقت بشرى باشد و به عنايت ويژه خداوند تحقق يافته باشد، «معجزه» مىگويند، اعم از اينكه براى اثبات نبوّت باشد يا براى تأييد مؤمنان و ايجاد اطمينان در ايشان.(1) مراد ما از معجزه در اين نوشتار كاربرد عام آن است.
«معجزهشناسى» يكى از بحثهاى جذّاب در باب نبوّت است كه در آن حقيقت معجزه، معيارهاى بازشناسى معجزه از ديگر خوارق عادات، رابطه معجزه و قانون عليّت، نحوه دلالت معجزه بر صدق مدّعى نبوّت و مانند آن مورد بررسى و مداقّه قرار مىگيرد.
قرآن شريف، اين معجزه جاويدان كه نداى رسايش در فراخناى تاريخ طنين افكنده و همگان را به هماوردى و مبارزه فرامىخواند، مشتمل بر آياتى است كه در آنها معجزاتى را كه به دست انبيا يا براى عذاب متمرّدان يا نجات و تأييد مؤمنان انجام گرفتهاند، گزارش مىكند. عبور حضرت موسى عليهالسلام و بنىاسرائيل از دريا، زنده كردن مردگان، شفاى كوران مادرزاد و بيماران مبتلا به پيسى به دست عيسى روح الله عليهالسلام و زنده كردن پرندگان قطعه قطعه شده براى نشان دادن كيفيت احياى مردگان به دست ابراهيم خليل الرحمان عليهالسلام از جمله معجزاتى هستند كه در قرآن بيان شدهاند.
بيشتر و بلكه همه مفسّران قرآن، كه در صدد فهم و تفسير كلام خدا بودهاند و نه در پى تحميل ديدگاه شخصى خود بر آن، آيات بيانگر معجزات را به صورت صحيح تفسير كردهاند و به هيچ تأويل و تحميلى دست نيازيدهاند، ولى برخى، كه سيطره علوم تجربى در عصر جديد آنها را به شدت تحت تأثير قرار داده و بينش مادى بر وجودشان مستولى گشته، در صدد برآمدهاند تا به زعم خويش، تمام آيات بيانگر معجزات را بر اساس قوانين طبيعى توجيه كنند. اينان از آنجا كه نگاهشان به ماده و تجربه محدود گشته و يا به غلط، تحقق معجزه را به معناى استثنا در قانون مسلّم علّيت مىديدهاند، تمام آيات بيانگر معجزات را با توجيههاى بسيار دور و تأويلات خنك، به گونهاى معنا كردهاند كه با علوم تجربى توجيهپذير باشند و تمام معجزات را به صورت مادى تفسير نمودهاند. فرد شاخص اين جريان سيد احمدخان هندى است كه به دليل خوشخدمتىهايش به استعمار پير انگلستان به دريافت لقب «سر» (شواليه) از سوى دولت انگلستان مفتخر گرديد! و به «سر سيداحمد خان» مشهور شد.(2) وى در كتابى كه به نام تفسير القرآن و هو الهدى و الفرقان نگاشت، «همّت خود را بر اين گماشته است كه هر آيهاى را كه در آن ذكرى از ملك و يا جن و يا روحالامين و يا وحى و يا جنّت و يا نار و يا معجزهاى از معجزات انبيا عليهمالسلام مىرود، آن آيه را از ظاهر خود برآورده، به تأويلات بارده قرون سابقه مسلمانان تأويل نمايد.»(3)
در اين ميان، رويكرد پديدآورندگان تفسير المنار، محمّد عبده و رشيد رضا، در تفسير آيات بيانگر معجزات شگفتانگيز است. ايشان با اينكه در مواردى سرسيد احمد خان را تخطئه مىكنند و همچون سيد جمال ـ كه تأويلات نارواى وى را برنتابيد و در مقالهاى به نقد تفسير وى پرداخت ـ(4) به احمد خان خرده مىگيرند كه آيات بيانگر معجزه را بر خلاف ظاهرش به تأويل برده است، در برخى ديگر از همين قبيل آيات، خود با تأويلات ناروا و توجيههاى ناصواب، به ظهور روشن آيات وقعى نمىنهند.
عبده و شاگردش رشيد رضا در تفسير آيه «و اِذ فَرَقنا بِكم البحرَ فاَنجيناكُم و اَغرقنا آلَ فرعونَ و اَنتم تنظرونَ» (بقره: 50) شكافته شدن دريا را از معجزات حضرت موسى عليهالسلام برشمرده و سخن كسانى همچون احمدخان را كه خواسته است عبور به سلامت بنىاسرائيل و غرق گشتن فرعون و لشگرش را بر اساس جزر و مد آب درياها توجيه كند، انكار مىنمايد.(5) ولى با كمال تأسف و تعجب در موارد روشن ديگرى، دست به تأويل ناروا يازيده و ظاهر اعجازى آنها را نفى كردهاند.
پديدآورندگان المنار، به ويژه رشيد رضا، در هر موردى كه آيهاى حاكى از زنده شدن معجزهآساى انسان يا حيوانى در همين دنيا است، دست به توجيه و تأويل زده و از ظهور آيات كه در برخى موارد به صراحت نزديك است، دست برداشتهاند و آيات را به گونهاى معنا كردهاند كه دلالتى بر هيچ امر خارقالعادهاى نداشته باشد و يا معجزه به نحو زنده شدن مرده نباشد.(6)
در ادامه، از باب نمونه تفسير پديدآورندگان المنار از چند آيه از آيات بيانگر زنده شدن معجزهآساى انسان يا حيوانى است را طرح و نقد و بررسى مىكنيم:
الف. «و اِذ قالَ ابراهيمُ ربِّ أرِني كيفَ تحيى الموتى قال أَوَلَم تُؤمن قالَ بلى و لكن لِيطمئنَّ قلبى قالَ فخُذ اربعةً مِن الطيرِ فصُرهنَّ اليكَ ثُمَّ اجعلْ على كلِّ جبلٍ منهنَّ جزءً ثُمَّ ادعهنَّ يأتينكَ سعيا و اعلم أنّ اللّهَ عزيزٌ حكيمٌ» (بقره: 260)؛ و (ياد كن) آنگاه كه ابراهيم گفت: پروردگارا، به من نشان ده كه چگونه مردگان را زنده مىكنى؟ فرمود: مگر باور ندارى؟ گفت: چرا، ولى تا دلم آرام گيرد. فرمود: پس چهار پرنده برگير و آنها را پيش خود ريز ريز گردان، سپس بر هر كوهى پارهاى از آنها را قرار ده، آنگاه آنها را فراخوان، شتابان به سويت مىآيند، و بدان كه خداوند توانا و حكيم است.(7)
جمهور مفسّران در تفسير اين آيه شريفه، گفتهاند: حضرت ابراهيم عليهالسلام از خداوند خواست تا چگونگى زنده شدن مردگان را نشانش دهد و خداوند به آن حضرت امر كرد تا چهار پرنده را گرفته، آنها را سر ببرد، سپس آنها را قطعه قطعه كرده، در هم بياميزد و هر جزئى را بر فراز كوهى قرار دهد و آنها را فراخواند تا كيفيت زنده شدنشان را ببيند.(8)
ابومسلم اصفهانى بر خلاف جمهور مفسّران معتقد است: در اين جريان، زنده شدن مردهاى در كار نبوده، بلكه داستان از اين قرار است كه خداوند به حضرت ابراهيم عليهالسلام دستور داد با چهار پرنده خو بگيرد و به آنها آب و دانه دهد، سپس هر كدام را بر فراز كوهى قرار داده، آنگاه آنها را فرا خواند. پرندگان به خاطر انسى كه با ابراهيم عليهالسلام گرفتهاند به سويش خواهند آمد. ابومسلم مىگويد: «صُرهنَّ اليك»؛ يعنى آنها را به سوى خود مايل كن و با آنها خو بگير و آنها را چنان تربيت كن كه هر گاه صدايشان زنى، بىدرنگ به سويت آيند. بعد از آنكه اينچنين با تو مأنوس شدند، هر كدام را بر كوهى قرار ده و صدايشان كن، به سرعت به سويت خواهند آمد.(9)
رشيد رضا بر خلاف ديدگاه جمهور، تفسير ابومسلم را پذيرفته و در رد تفسير جمهور مفسّران، مىنويسد: ظاهر آيه همين است كه گفته شد، و آنچه سبب گشته پيشينيان از اين معناى روشن دست بكشند، روايتى است مبنى بر اينكه حضرت ابراهيم عليهالسلام چهار پرنده گوناگون برگرفت و آنها را قطعه قطعه كرد، آنگاه هر قطعهاى را بر فراز كوهى نهاد و آنها را فرا خواند، به اراده خداوند پرندگانِ قطعه قطعه شده زنده گشته، به سوى او پرواز كردند.
وى سپس مىنويسد: جمهور مفسّران اين روايت را اساس تفسير خود قرار داده، در صدد بر آمدهاند قرآن را بر آن تطبيق نمايند، گرچه اين انطباق داراى تكلف باشد...، در حالى كه بر هر كس كه در پى فهميدن قرآن باشد لازم است از اثرپذيرى از هر چه خارج از قرآن مىباشد بپرهيزد و غيرقرآن را اساس فهم قرآن قرار ندهد، زيرا قرآن حاكم بر همه چيز است و هيچ چيزى بر آن حاكم نيست.(10)
نقد و بررسى: اين سخن سنجيده و درست است كه مفسّر بايد در پى به دست آوردن مراد خداوند از آيات باشد و نه در صدد تحميل ديدگاههاى خويش بر قرآن، كه اين تفسير به رأى است و جايگاه كسى كه قرآن را به رأى خويش تفسير كند آتش است.(11) همچنين اينكه روايت نبايد بر خلاف ظاهر قرآن باشد درست است؛ زيرا فرض اين است كه روايت مىخواهد ظاهر آيه را تفسير كند و تفسير به معناى آشكار ساختن مراد خداوند و بيان مقصود آيه است. بنابراين، روايت بايد آنچه را كه در پرده ابهام است برايمان آشكار كند، به گونهاى كه ما نيز بتوانيم معنايى را كه روايت ارائه داده است، از آيه به دست آوريم.
رشيد رضا بدون هيچ شاهدى، تفسير جمهور را مبتنى بر روايت دانسته است، در حالى كه جمهور بر اساس روايت، به تفسير اين آيه نپرداختهاند، بلكه با در نظر گرفتن سياق آيه و قراين داخلى، آيه را تفسير كردهاند. عمده مستند وى در اشكال به جمهور مفسّران اين است كه «صُرْهُنَّ»به معناى «أمِلْهُنَّ» است، نه «قَطِّعْهُنَّ»، در حالى كه اولاً: هرچند «صار يصور» بيشتر در معناى «به خود متمايل نمودن» به كار رفته است، ولى در معناى «قطعه قطعه كردن» نيز كاربرد دارد.(12) بنابراين، اگر در آيه قرينهاى وجود داشته باشد كه «صُرْهُنَّ»به معناى «قطعهنّ» است، هيچ مشكلى بر اراده اين معنا وجود ندارد.
ثانيا، حمزه كه از قاريان هفتگانه است «صُرْهُنَّ» را به كسر صاد «صِرْهُنَّ»خوانده است(13) و قطعا «صار يصير» در معناى «قطعه قطعه كردن» به كار رفته است و پديدآورندگان المنار قرائات سبعه را حجت مىدانند.(14) بنابراين، با قرائت مزبور، هر دو معناى «اَمِلهُنَّ» و «قطِّعهنَّ» محتمل هستند(15) و بايد ديد قراين موجود در آيه كدام معنا را تأييد مىكنند.
ثالثا، در آيه شريفه قرائنى وجود دارند مبنى بر اينكه مقصود اين است كه حضرت ابراهيم عليهالسلام پرندگان را قطعه قطعه كرد و آنها را با هم آميخت و هر قطعه را بر فراز كوهى نهاد. اين قراين عبارتند از:
1. حضرت ابراهيم عليهالسلام از خداوند خواست تا كيفيت زنده كردن مردگان را به او بنماياند.: «ربِّ اَرنى كيفَ تحيى الموتى» در حالى كه طبق معناى موردنظر پديدآورندگان المنار، كيفيت احياى الهى به حضرت ابراهيم عليهالسلام نشان داده نشده است.
2. اگر مراد خداوند تعالى اين بود كه حضرت ابراهيم عليهالسلام هر كدام از پرندگان چهارگانه را بر فراز كوهى قرار دهد و آنگاه صدايشان زند، عبارت «منهن جزءا»صحيح نمىبود؛ اين تعبير وقتى درست است كه همه پرندگان قطعه قطعه شده باشند. در غير اين صورت، نمىتوان از هر كدام جزئى را به فراز كوه قرار داد، بلكه فقط مىتوان هر كدام را بر فراز كوهى نهاد، به همين دليل مفسّران گفتهاند: اگر «صُرهنّ»را به معناى «أمِلْهُنَّ» گرفتيم جمله «فقطِّعْهُنَّ» در تقدير است. مثلاً فخر رازى در اينباره مىنويسد: بنابراين تفسير، در كلام، محذوفى است؛ گويا خداوند فرموده است: «اُمِلهُنَّ اليك و قَطِّعْهُنَّ ثُمَّ اجعلْ على كلِّ جبلٍ مِنهنَّ جزءً» و چون كلام بر قطعه قطعه كردن دلالت مىكند، جمله «قَطِّعهُنَّ»حذف شده است؛ همانگونه كه در آيه «أنِ اضربْ بِعصاكَ البحرَ فانفلَق» (شعراء: 63)، پيش از «فانفلق»جمله «فضرب» حذف شده است.(16)
ب. «و اِذ قَتلتُم نفسا فادّارأتم فيها و اللهُ مُخرجٌ ما كُنتم تكتمونَ فقُلنا اضربوهُ بِبعضها كذلكَ يحيى اللهُ الموتى و يُريكم آياتهِ لعلّكم تعقلونَ»(بقره: 72 و 73)
در آيات 67ـ 71 سوره بقره، داستان گاو بنىاسرائيل ذكر شده است، كه طى آن، خداى سبحان از طريق حضرت موسى عليهالسلام به آنها دستور مىدهد تا گاوى را بكشند و بنىاسرائيل پس از متهم كردن حضرت موسى عليهالسلام به مسخره كردن و سؤالهاى مكرّر درباره آن، در نهايت گاو را ذبح مىكنند، خداى سبحان مىفرمايد: «فَذَبحوها و مَاكادوا يَفعلونَ» (بقره: 71)؛ پس، آن را سر بريدند و نزديك بود انجام ندهند.
در آيات 72 و 73 خداوند قتلى را كه در بنىاسرائيل اتفاق افتاد، يادآورى كرده، مىفرمايد: «و چون شخصى را كشتيد و درباره آن به ستيزه برخاستيد، و خداوند آنچه را كه كتمان مىكرديد، آشكاركننده است. پس گفتيم با پارهاى از آن [گاو] به مقتول بزنيد، خدا اين چنين مردگان را زنده مىكند و آياتش را به شما نشان مىدهد، باشد كه بينديشيد.»
اين دو دسته آيات در حقيقت، ناظر به يك واقعه هستند و آن اينكه بنىاسرائيل درباره قتلى كه ميانشان رخ داده بود، با يكديگر اختلاف داشتند و هر كس ديگرى را به قتل متهم مىكرد. خداوند براى آنكه قاتل مشخص شود، به آنها دستور داد گاو مادهاى را كشته، پارهاى از آن را به بدن مقتول بزنند. پس از آنكه بنىاسرائيل چنين كردند، مقتول زنده شد و آنچه را كتمان مىكردند، آشكار گرديد و قاتل شناسايى شد.
اگر سير خارجى حوادث را در نظر بگيريم، وقوع قتل و اختلاف در قاتل مقدّم بر ذبح گاو است؛ يعنى ابتدا قتلى واقع شد و سپس بنىاسرائيل درباره قاتل با هم اختلاف پيدا كردند و پس از آن خداوند دستور داد تا گاوى را ذبح كنند و پارهاى از آن را به مقتول زنند تا زنده گردد. ولى در آيات قرآن، داستان ذبح گاو بر وقوع قتل و اختلاف در آن مقدّم شده است. محمّد عبده به بررسى عامل اين تقديم و تأخير در بيانات قرآن پرداخته و با بهرهگيرى از هدف قرآن آن را توجيه كرده است. به نظر وى از آنجا كه هدف قرآن پند و اندرز است نه بيان تاريخ، خود را به ذكر تاريخمند و رعايت ترتيب خارجى حوادث مقيّد ندانسته است، بلكه حوادث را به گونهاى كه با هدف هدايتى قرآن سازگارتر باشند، بيان كرده است.(17)
با وجود دلالت روشن آيات بر زنده شدن مقتول در اين داستان، پديدآورندگان المنار معتقدند: اين آيات بيانگر تشريع حكم خاصى براى بنىاسرائيل در نحوه رفع اختلاف درباره هر مقتولى است كه قاتلش معلوم نباشد و افراد همديگر را متهم به قتل كنند. ايشان «احياء» در عبارت «كذلكَ يُحيى اللّهُ الموتى» را به اين معنا مىگيرند كه با اجراى اين حكم، نزاع فروكش كرده، در نتيجه، افراد ديگرى كشته نمىشوند!(18) رشيدرضا مستند كسانى كه اين آيات را بيانگر امرى اعجازى مىدانند، رواياتى مىداند كه در ذيل اين آيات، نقل شده است كه بر اساس آنها، پس از زدن بخشى از گاو به بدن مقتول، وى زنده شد و قاتل را معرفى كرد.(19)
نقد و بررسى: اولاً، آنان كه اين آيات را بيانگر تحقق معجزه مىدانند به روايات استناد نكردهاند، بلكه اين معنا را از ظاهر آيه استفاده كردهاند.
ثانيا، «احياء» مصدر باب إفعال و به معناى زنده كردن است و اگر در جايى مجازا در معناى ديگرى هم به كار رود، بايد تناسبى با معناى حقيقى آن داشته باشد؛ مثلاً، به هدايت مىتوان مجازا احيا اطلاق كرد؛ چرا كه هر كسى ديگرى را هدايت كند و در مسير حق قرار دهد او را از مرگ معنوى نجات داده و دوباره حيات بخشيده است، و حال آنكه اگر تشريع حكم مقصود باشد، آن حكم موجب حيات و حفظ زندگى است، نه موجب احيا و زنده كردن مرده. خداى سبحان در آيه شريفه «وَ لكم فىِ القصاصِ حياةٌ يا اُولىِ الالباب»(بقره: 179) حكم قصاص را مايه حيات دانسته است، نه احيا. حكم قصاص موجب مىشود تا ديگران از ترس آن اقدام به قتل نكنند و زندگى افراد به خطر نيفتد و از همينرو، مايه حيات و زندگى است ولى احيا در جايى است كه مردهاى زنده شود.
ثالثا، قطعا استعمال احيا در كشته نشدن و بقاى حيات كاربردى حقيقى نيست و همانگونه كه المنار در مواضع متعدد يادآور شده است، بدون وجود قرينه نمىتوان واژهاى را بر معناى غيرحقيقى حمل كرد.(20) از پديدآورندگان المنار مىپرسيم: مگر حمل احيا بر ظاهر و معناى غيرمجازى آن مستلزم چه امر ممتنع و خلافى است كه آن را از معناى حقيقىاش منصرف ساختهايد و به استناد چه قرينهاى آن را بر معناى مجازى حمل مىكنيد؟
بطلان تفسير پديدآورندگان المنار از اين آيه شريفه به قدرى روشن است كه مفسّر بزرگى همچون علّامه طباطبائى در نقد آن به اين جمله بسنده مىكنند: «و أنت خبيرٌ بأنّ سياقَ الكلامِ و خاصة قوله تعالى «فقلنا اضربوه بِبعضِها كذلكَ يُحيى اللّهُ الموتى»يأبى ذلكَ»؛(21) و تو آگاهى كه سياق كلام، به ويژه جمله «پس گفتيم با پارهاى از آن گاو به مقتول بزنيد، خدا اينچنين مردهها را زنده مىكند» اين تفسير را برنمىتابد.
ج. «اَو كالّذى مَرّ على قريةٍ و هى خاويةٌ على عُروشِها قالَ أنَّى يُحيى هذهِ اللّهُ بَعدَ موتِها فأماتَهُ اللّه مائةَ عامٍ ثُمّ بعثَهُ قال كم لبثتَ قالَ لبثتُ يوما او بعضَ يومٍ قال بل لبثتَ مائةَ عامٍ فانظُر الى طعامِكَ و شَرابِكَ لَم يتسنَّه وانظُر الَى العظامِ كيفَ نُنشزها ثُمَّ نَكسوها لحما فلَمّا تَبيَّنَ لَه قالَ أعلمُ أنّ اللهَ على كلِّ شىءٍ قديرٌ» (بقره: 259)
يا چون آن كس كه به شهرى كه بامهايش يكسر فرو ريخته بود، عبور كرد؛ [و با خود مى] گفت: «چگونه خداوند، [اهل] اين [ويرانكده] را پس از مرگشان زنده مىكند؟». پس خداوند، او را [به مدّت] صد سال ميراند. آنگاه او را برانگيخت [و به او گفت:[ «چقدر درنگ كردى؟» گفت: «يك روز يا پارهاى از روز را درنگ كردم.» گفت: «[نه] بلكه صد سال درنگ كردى، به خوراك و نوشيدنى خود بنگر [كه طعم و رنگِ آن [تغيير نكرده است، و به درازگوش خود نگاه كن [كه چگونه متلاشى شده است. اين ماجرا براى آن است كه هم به تو پاسخ گوييم] و هم تو را [در مورد معاد [نشانهاى براى مردم قرار دهيم. و به [اين [استخوانها بنگر، چگونه آنها را برداشته به هم پيوند مىدهيم، سپس گوشت بر آن مىپوشانيم.» پس هنگامى كه [چگونگىِ زنده ساختن مرده [براى او آشكار شد، گفت: «[اكنون] مىدانم كه خداوند بر هر چيزى تواناست.»(22)
اين آيه شريفه درباره كسى است كه از شهرى در هم فرو ريخته گذر مىكرد. پس از آنكه سقفهاى ويران شده را ديد، اين سؤال به ذهنش خطور كرد كه خداوند كسانى را كه سالها پيش در اين ويرانكده زندگى مىكردند و همگى مردهاند، چگونه زنده مىكند؟ خداوند او را يكصد سال ميراند و پس از آن زندهاش كرد. از او پرسيد: چه مدت در اين مكان درنگ كردهاى؟ او پاسخ داد: به اندازه يك روز و يا قسمتى از روز. خداى سبحان فرمود: بلكه تو صد سال در اينجا درنگ كردهاى. سپس به او فرمود: به غذا و نوشيدنىات بنگر كه فاسد نشده است و به الاغت نظر كن كه چگونه متلاشى گشته است. پس از آنكه آن ولىّ خدا از مدت درنگش آگاه گشت، خداوند به او فرمود: به استخوانهاى درازگوش نظر كن كه چگونه آنها را به روى هم مىنهيم و بر آنها گوشت مىرويانيم. در پى اين ارائه عينى كيفيت زنده كردن مردگان، آن ولىِّ حق گفت: مىدانم كه خدا بر هر چيزى تواناست.
ظاهر آيه شريفه اين است كه «إماته» آن ولىّ خدا و نيز زنده شدن مجدّد او و درازگوش به اعجاز تحقّق يافته است، ولى پديدآورندگان المنار گرچه اصل وجود اعجاز در اين جريان را انكار نكردهاند، ولى اين را كه معجزه به صورت زنده شدن دوباره مردهاى باشد، منكرند.
محمّد عبده و رشيد رضا «إماته» را در عبارت «فأماتَهُ اللّهُ مائةَ عامٍ ثُمَّ بعثَهُ»از ظاهرش منصرف كرده و آن را به معناى فقدان حس و حركت و ادراك انسان بدون خارج شدن روح از بدن مىدانند. رشيد رضا در تفسير عبارت مزبور مىنويسد: مفسّران گفتهاند: مقصود آن است كه خداوند او را يكصد سال در حالى كه مرده بود، در آن مكان متوقف ساخت (و «أمات» را كه به معناى ميراندن است، به «متوقف ساختن به صورت مرده» معنا كردهاند)؛ چرا كه مرگ در يك لحظه واقع مىشود (و بر زمان منطبق نمىگردد.) وى سپس از استادش عبده چنين نقل مىكند: مفسّران به اين نكته توجه نكردهاند كه برخى از مرگها زمانى طولانى امتداد مىيابند و آن مرگى است كه شخص حس و حركت و ادراكش را از دست مىدهد، با آنكه روح بكلى از بدن خارج نشده است.(23)
محمّد عبده عبارت «أُنظر الى العظامِ كيفَ نُنشزها ثُمَّ نكَسوها لحما»را نيز مربوط به حمار مشخصى كه در ابتداى آيه ذكر شد، نمىداند، بلكه معتقد است: اين عبارت بيانگر دليلى عام بر بعث مىباشد كه در هر زمان و هر جايى مىتوان بدان بر امكان برانگيخته شدن استدلال كرد و آن سنّت الهى در تكوين حيوان و ايجاد گوشت و استخوان بر آن است. وى براى تأييد تفسير خود، به قرائت أبى بن كعب استناد مىكند كه «نُنشزها»را «ننشيها» خوانده؛ چرا كه «انشاء» به معناى ايجاد است و به استخوانهاى حمار ايجاد تعلّق نگرفته است چون آنها موجود بودند.(24)
محمّد عبده و رشيد رضا معتقدند: متبادر از «اُنظر الى حمارك»اين است كه حمار زنده بوده است. بنابراين، حمار موجود و همانند غذا و نوشيدنى سالم بوده است و تعلّق ايجاد به آن معنا ندارد.(25)
نقد و بررسى: اولاً، ظاهر «أمات» ميراندن به نحو ازهاق روح است و حمل «موت» بر فقدان حس و حركت و ادراك بدون خارج شدن روح از بدن، خلاف ظاهر است، و تا قرينهاى قطعى بر خلاف آن نداشته باشيم؛ نمىتوان از آن دست برداشت. مفسّران به قرينه اينكه مرگ در «آنْ» واقع مىشود و امر تدريجى منطبق بر زمان نيست، گفتهاند: «أماته مائة عام»يعنى صد سال او را در حالى كه مرده بود در آنجا متوقف ساخت. اساسا وقتى گفته شود: فلان كس صد سال است كه خوابيده يا صد سال است كه مرده؛ يعنى صد سال از آغاز خواب و مرگش مىگذرد، و آنچه جمهور مفسّران در معناى «أماته اللّهُ مائة عامٍ»گفتهاند، همان متفاهم عرفى از اين عبارت است.
ثانيا، شخص سؤالكننده ـ همانگونه كه رشيد رضا نيز به اين امر معترف است(26) ـ پيامبرى الهى يا يكى از صديقان است و سؤال او اين بود كه خداوند مردگان را چگونه زنده مىكند؟ وى شكّى در قدرت خدا بر احيا نداشت در غير اين صورت، چگونه مىتوانست از صدّيقين يا انبيا باشد. بنابراين، وى پس از مشاهده آن خانههاى ويران گشته، از كيفيت احياى الهى به شگفت آمد و اين پرسش به ذهنش خطور كرد كه خداوند انسانهايى را كه سالها پيش در اين محل زندگى مىكردهاند، چگونه زنده خواهد كرد؟(27) و عظمت امر، وى را به شگفتى واداشت، در حالى كه به گونهاى كه شما اين آيه شريفه را تفسير كرديد، اساسا احياى مردهاى در ميان نيست تا كيفيت آن، براى آن صديق يا نبى نمايانده شود.
به نظر مىرسد بررسى همين چند مورد، رويكرد صاحبان تفسير المنار در تفسير آيات بيانگر معجزاتى كه به نحو زنده شدن مرده تحقق يافتهاند را به خوبى مىنماياند.(28)
1ـ در قرآن كريم از معجزات با تعابيرى همچون آيه (طه: 22 و 23)، بيّنه (اعراف: 73)، سلطان (دخان: 19)، برهان (قصص: 33) شىء مبين (شعراء: 30) ياد شده است. شهيد مطهرى واژه «معجزه» را درباره معجزات انبيا نارسا مىداند؛ زيرا اين واژه فقط ناتوانى ديگران را نشان مىدهد، ولى «آيه»، كه به معناى نشانه و «بيّنه» كه به معناى دليل روشن است، نشان مىدهند كه معجزات علامت و دليلى روشن بر درستى ادعاى انبيا هستند. آرى، يكى از لوازم آيه و بيّنه بودن چيزى ناتوانى ديگران از انجام آن است. (ر.ك: مرتضى مطهرى، نبوّت، قم، صدرا، 1373، ص 100 و 101.)
2ـ احمد خان به سال 1233 ق / 1817 م در دهلى متولّد شد. در 20 سالگى به خدمت دولت هند درآمد و تا مدتى در بايگانى دادگاه جنايى حكومت انگليس در هند خدمت مىكرد. چند سال بعد در پى تأليف كتابى به نام آثار الصناديد درباره آثار باستانى هند، به عضويت انجمن آسيايى پادشاهى هند پذيرفته شد. احمد خان در شورش هنديان عليه انگليسىها در سال 1857 م به نفع انگلسىها تلاش كرد و شورش را به نحوى مسالمتآميز فرو نشاند. دولت انگليس براى تقدير از تلاش وى در فرو نشاندن شورش، براى او مقرّرى سالانه قرار داد و او را به لقب «سر» (شواليه) مفتخر كرد! سر سيد احمد خان در سن 52 سالگى به همراه پسرش، محمود، به انگلستان سفر كرد. اين سفر اثرى عميق بر وى نهاد و او را شيداى غرب ساخت و پس از بازگشت به هند، در سال 1294/ 1863 م دانشگاه عليگر را بنا نهاد و به ترويج علوم جديد همّت گماشت. وى به سال 1315 ق، در سن 81 سالگى چشم از جهان فرو بست. براى اطلاع از زندگى و افكار سرسيد احمدخان، نك: احمد امين، زعماء الاصلاح فى العصر الحديث، بيروت، دارالكتب العربى، ص 121 به بعد / سرسيد احمدخان، تفسير القرآن و هو الهدى و الفرقان، ترجمه سيد محمدتقى فخر داعى گيلانى، تهران، چاپخانه آفتاب، 1332 ش، ج 1 و 2 / بهاءالدين خرّمشاهى، قرآن پژوهى، چ سوم، ناهيد، 1376 ش، ص 218 به بعد / همو، تفسير و تفاسير جديد، تهران، كيهان، 1364، ص 55 ـ 74.
3ـ ر.ك: بهاءالدين خرّمشاهى، تفسير و تفاسير جديد، ص 73 به نقل از: سيد جمالالدين اسدآبادى، مقالات جماليه، گردآورى لطفالله اسدآبادى، تهران، طلوع آزادى، 1358، ص 104.
4ـ مرحوم سيد جمالالدين اسدآبادى مقالهاى به نام «تفسير مفسّر» در ردّ تفسير احمد خان نگاشته كه در ش 6 مجله شرق و ش 9 سال دوم مجله ايرانشهر و نيز در مجموعه مقالات جماليه منتشر شده است. آقاى خرّمشاهى بخشى از آن مقاله را عينا نقل كرده است. (ر.ك: بهاءالدين خرّمشاهى، تفسير و تفاسير جديد، ص 71ـ74.)
5ـ ر.ك: رشيد رضا، تفسير المنار، ط الثانية،بيروت،دارالفكر،ج2،ص314ـ316.
6ـ شايد چنين رويكردى بى ارتباط با اعتقاد شيعه به «رجعت» نباشد. چرا كه شيعه معتقد است: برخى از انسانها پيش از برپايى قيامت زنده مىشوند و پس از روزگارى دوباره از دنيا خواهند رفت.
(درباره رجعت ر.ك: محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 53، ط الثالثه، بيروت، دارالاحياء للتراث العربى، 1403 ق، ص 39ـ144 / ميرزا محمد الحسينى الاسترآبادى، الرجعة، ط الثانية، قم، منشورات انوار الهدى، 1417 ق / سيد محمدحسين طباطبائى، تفسير الميزان، قم، اسماعيليان، 1393 ق، ج 2، ص 106ـ107) پس بايد هر آيهاى را كه مىتواند مورد استناد شيعه، حتى در اثبات امكان رجعت باشد، به تأويل برد. گو اينكه در احياى مردگان توسط حضرت عيسى عليهالسلام كه در آيات 49 آل عمران و 110 مائده ذكر شده امكان و حتى ظهور آيه 110 مائده در تحقق آن را پذيرفتهاند (ر.ك: رشيدرضا، پيشين، ج 3، ص 311 و 312 و ج 7، ص 246) تأسف برانگيز و اندوهبار اينكه برخى از عالمان مبارز و محترم بىهيچ توجيه معقولى در تفسير آياتى كه پديدآورندگان المنار، به ويژه رشيدرضا، در پى تحميل بر قرآن برآمده و معجزات را به تأويل بردهاند، دقيقا همان سخنان المنار را تكرار كرده و حتى در مواردى به گمان خود در پى دفع اشكالاتى كه ممكن است بر تفسير المنار وارد شوند، برآمدهاند. ايشان از رشيدرضا با آنهمه افسادگرىهايش با عنوان «محقق مصرى» و از احمدخان با تعابيرى همچون «محقق هندى» و يا «يكى از دانشمندان اسلامى» ياد مىكنند. (ر.ك: سيدمحمود طالقانى، پرتوى از قرآن، ج 1، ص 155ـ 199.)
7ـ با استفاده از ترجمه آقايان سيد جلالالدين مجتبوى و محمدمهدى فولادوند.
8ـ براى نمونه ر.ك: ابوجعفر محمدبن الحسن الطوسى، التبيان فى تفسير القرآن / الطبرسى، مجمع البيان لعلوم القرآن / القرطبى، الجامع لاحكام القرآن / ابن كثير، تفسير القرآن العظيم. ابوحيان مىنويسد: «اجمع اهل التفسير أنّ ابراهيم قطع اعضاءها و لحومها و ريشها و خلط بعضها ببعض مع دمائها» (ابوحيان الاندلسى، تفسير البحر المحيط، بيروت، دارالكتب العلمية، 1413 ق، ج 2، ص 312.)
9ـ ابوحيان الاندلسى، پيشين، ج 2، ص 312.
10ـ رشيد رضا، پيشين، ج 3، ص 57ـ58.
11ـ پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله از خداى متعال نقل مىكند كه فرمود: «ما آمن بى من فسر برأيه كلامى» (محمدباقر مجلسى، پيشين، ج2، ص 297 و ج 3، ص 291) و خود ايشان فرمودند: «من فسّرالقرآن برأيهِ فليتبوّأ مقعده مِن النارِ.» (ابن ابىجمهور احسائى، عوالىاللئالى، قم، سيدالشهدا، ج 4)، ص 104)
12ـ خليل بن احمد فراهيدى، كتاب العين، ج 2، ص 1019: «و يقال: صُرْهُنَّ اى ضُمَّهُنّ، ويقال: قَطِّعهُنّ. قال أمية: فتشى فصرهن ثم أدعهن يأتين زهرا بدار القَطا.» الزبيدى، تاج العروس، بيروت، دارالفكر، 1414 ق، ج 7، ص 111: «صار الشى يصوره صَورا: قطعه و فصَّله صورةً صورةً... و به فسر بعض هذه الآية.» ابوالبقاء العكبرى، التبيان فى اعراب القرآن، دارالفكر، بيروت، 1418 ق، ج 1، ص 171: «(فصرهن) يُقرأ بضمّ الصاد و تخفيف الراء، و بكسر الصاد و تخفيف الراء؛ و لهما معنيان: احدهما: أمِلْهُنَّ، يقال: صاره يصوره و يصيره، اذا أماله؛ فعلى هذا تتعلّق "الى" بالفعل؛ و فى الكلام محذوف، تقديره: املهن اليك ثم قطعهن. و المعنى الثانى: أن يصوره و يصيره بمعنى يقطّعه؛ فعلى هذا فى الكلام محذوف يتعلّق به "الى" اى فقطعهنّ بعد أن تميلهنّ اليك.»
13ـ ابن مجاهد، كتاب السبعة فى القرائات، ط الثالثة، قاهره، دارالمعارف، ص 190.
14ـ پديدآورندگان المنار در مواردى به تواتر قرائتهاى هفتگانه تصريح كردهاند و در مواردى لازمه سخنشان آن است. براى نمونه، ر.ك: رشيد رضا، پيشين، ج 6، ص 448ـ 449 و ج 1، ص 167 و ج 3، ص 247.
15ـ قال اللحيانى: «قال بعضهم: معنى صرهنّ: وجّهن و معنى صرهن: قطّعهنّ و شقّقهنّ.» (الزبيدى،پيشين،ج7، ص 112)
16ـ فخر رازى، التفسير الكبير، ج 7، ص 36ـ37. ابوحيان اندلسى و فخر رازى و ديگر مفسّران به تفصيل، ديدگاه ابومسلم را نقد كردهاند، ولى رشيد رضا بدون توجه به اين نقدها، تفسير ابومسلم را بهترين تفسير آيه برشمرده است.
17الى 19ـ رشيد رضا، پيشين، ج 1، ص 346 / ص 351 / ص 348ـ 351.
20ـ از جمله: ر.ك: همان، ج 6، ص 284 ـ 285 و ج 1، ص 174.
21ـ سيد محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 1، ص 202.
22ـ ترجمه آقاى محمدمهدى فولادوند.
23الى 25ـ رشيد رضا، پيشين، ج 3، ص 49 / ص 51 / ص 52.
26ـ همان، ج 3، ص 49 و نيز نك: سيد محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 2، ص 381ـ382.
27ـ لغويان تصريح كردهاند كه «أنّى» به معناى «اَيْنَ» يا «كَيْفَ» مىباشد و چون در آيه مورد بحث، معناى «أيْنَ» منتفى است و قطعا سؤالى براى آن نبى يا صديق در مورد مكان احيا مطرح نبوده، به معناى «كيف» مىباشد. ابن منظور مىنويسد: «أنّى كلمة معناها كَيفَ و أينَ.» نيز از ليث نقل مىكند كه: «أنّى معناها كَيفَ و مِن أينَ» (ابن منظور، لسان العرب، ج 13، ص 34 و ج 5، ص 437.)
28ـ براى نمونههاى ديگر ر.ك: رشيد رضا، پيشين، ج 1، ص 322 و ج 2، ص 457 به بعد.